میخواهم بگویم از فکرهای غارت شده،از فرهنگمان بگویم که دیگر فقط کتاب میشودوبس ،روزگاری دستان ایل پر بود ازگلهای گلیمهای دخترکان ،یادت هست اجاق هایی که زبانشان آتش بود ولی اکنون زیر خاکستر لال شده اند،نگاهمان پر رونق بود ،یادت هست مشکمان چشمه ای بود در چادر،مهمان دلمان همیشه خدا بود،دشت با رنگ لباس زنان ایل پرگل میشد،عشق کودکان پسر تفنگ برنو بود ودختران برای نقش قالی دیگر نخ ها را سر می بریدنند، پدران همیشه خسته و مادران همیشه پرنور بودند،چراغ چادربه خود می بالید که همیشه روشنایی را ازنور چشمان مادران لالایی خوان می گیرد،همه فکرشان عظمت ایل بود ،پس ای رهگذربیا فرهنگمان را فدای نگاه دیگران نکنیم
متن از: ساری گیل
نظرات شما عزیزان: